... برای ظهورش چقدر منتظری!؟

طی این مرحله بی همرهی خضر نکن

آیا شما هم اسیر روزمره گی شده ایید؟

روزمرگی را دکتر علی ناظری عضو هیات علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی  اینگونه تعریف می کند : وقتی انجام کارها شکلی کلیشه ای، یکنواخت و بدون تنوع پیدا کند و دائما در حال تکرار باشد و نوعی از پیشرفت توأم با انگیزه، شوق و انرژی در آن وجود نداشته باشد می گوییم روزمرگی رخ داده است. از تعریف آن که بگذریم به زبان خودمان روزمرگی همان زندگی است که اکثر ما الان داریم و برنامه کاریمان دو شکل دارد یکی برای روزهای تعطیل و یکی برای روزهای کاری ، اغلب بی هیچ تغییری و یا با تغییرات بی اهمیت در ظاهر آنچه رخ می دهد. همه ما می دانیم که در پی کارهای روزانه مان اغلب هدفی نیست و فقط گذران است چه از لحاظ فردی و حتی از لحاظ سیستمی در سازمانها هم همین اتفاق می افتد. انگار که همه از تغییر در این گذران یکنواخت و مداوم و بی هدف می ترسیم و اگر صبح سرکار بیاییم و ببینیم میزمان چند متری جابجا شده به هم میریزیم از این تغییر کوچک بگیر تا تغییرات سازمانی و فردی که گاه لازمه رشدند و مایی که از آنها می هراسیم در واقع همیشه همین قدری می مانیم . گرفتار شدن در روزمرگیِ کار، خیلی آسان پیش می‌آید. متداول‌ترین وضعیت این است که برای ساعات طولانی در محیطی که خوب به آن وارد هستید اما دیگر از آن لذت نمی‌برید کار کنید. بدتر از همه این است که باید تصور کنید که این شما هستید و این کاری است که باید انجام دهید و تا زمان بازنشستگی به هیچ چیز دیگری نمی‌توانید فکر کنید.

ادامه مطلب...
۱۴ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۵۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

تا زندگی

همه ی زندگیم شده بود درس، کنکور که قبول شدم؛ گفتم حالا یه نفس راحتی می کشم و به بقیه ی کارام می رسم ، کارایی که به خاطر قبولی در کنکور قیدشان را زده بودم (البته الان که فکرش را می کنم کار خاصی نبود، استراحت و برنامه های تفریحی و مسافرتی و از این قبیل موارد).

وارد دانشگاه که شدم ، نمی دونم چه جوری یه هو، به سرم زد که نمره الف کلاس باشم تا اینجوری ارشد (فوق لیسانس) هم بدون امتحان تضمین بشه.نمره های امتحان هام همه خوب بود؛ اما دانشجویی نبودم که سر کلاس ابراز وجود کنم (شاید به خاطر اینکه اصلا حرفم زدن بلد نبودم)

همین تصمیم باعث شد دوباره از خیلی از برنامه هام بزنم (البته باز همون برنامه های تفریحی؛ اما نه به شدت قبل از کنکور ) هر چند اگر تفریحی هم بود دلم آروم نبود و نگران درسهام بودم، از برنامه های فرهنگی دانشگاه که اصلا حرفش رو نزن ، فکر می کردم فقط برای ادماییه که برای آینده برنامه ندارن و همین جوری برا وقت  گذراندن اومدن دانشگاه!

خلاصه، غرض از همه ی این سختگیری ها، قبولی ارشد بود که حاصل شد. هنوز دو ترم از از این مقطع را نخوانده بودم که یه روز مادر بزرگوار عرض کردند: "حالا که به راحتی ارشد قبول شدی،برای دکترا حسابی باید درس بخونی و خودت رو آماده کنی"

!!!

... گاهی وقتها فکر می کنم باید این همه درس خواند که چه؟ از آن موقعی که یادم هست دارم درس می خوانم ، پس کی زندگی کنم؟

شاید اگر یک برنامه ریزی درسن داشتم که با آن به  همه ی کارهایم می رسیدم ، الان به این حس ماشین بودن نمی رسیدم

شاید اگر اون روز که دوستی بهم گفت: "تو که اینقدر درسخونی، بیا یه خورده برای بومی کردن رشته ات وقت بذار و مقاله بنویس و... ابنجوری به خدمتی به جامعه ات کردی" به حرفش گوش می دادم ، الان سیر باطل و روزمرگی زندگی مرا به پوچی نمی رساند!

ادامه مطلب...
۱۱ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۲۵ ۱ نظر

قدم در راه


در گیر و دار امور روزمره ی زندگی،‌ روزی در خود نگریستم : چه می کنم؟ به چه می خواهم برسم؟  ارزشش را دارد که خود را صرف این امور کنم؟ وضعیت موقعی بدتر بود که پشت سرت نگاه می کردی و چیز ی برای گفتن نداشتی، هیچ به جز پشیمانی

یاد آن موقع هایی می افتادم که موضوع انشاء " تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟ " بود. وقتی که ایام، به خوردن و خوابیدن و نلویزیون نگاه کردن و این قبیل امور روزمره ی زندگی می گذشت؛ برای نوشتن خاطراتی از 93  روز از زندگی، نیم صفحه هم زیاد بود.

یک فصل از زندگی ام را نمی دانستم چگونه سپری کرده ام! آن روز ها این حالات برایم عجیب نبود، وقتی که می دیدم همه ی هم کلاسی هایم نیز اینگونه اند. الان چون همه به این بیماری دچارند، برایم عجیب است. همه مان غرق شده ایم در این حجمه ی انبوه  زندگی ماشینی! قدری به " خودمان " بپردازیم. تا کی باید خودم را صرف زندگی کنم که شاید به من نیشخندی بزند؟

این موضوع وقتی مثل خوره به جانم افتاد که، این سخن مولایم علی (ع)  را دیدم " هر کس دو روز از زندگی اش مثل هم باشد؛ ضرر کرده"

من نمی خواهم ضرر کنم

... و این تازه ابتداء راه است

ادامه مطلب...
۰۷ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰