پدرم صبح ها، کله ی سحر، وسایلش(موتور جوش و متعلقاتش) را بر می دارد و از خونه می زند بیرون. و شب ها با تنی رنجور و خسته اما؛ لبی خندان بر می گردد.

برادرهایم بعد از مدرسه می روند در نانوایی و بقالی، شاگردی می کنند

مادرم حواسش به میزان پخت و پز خانه هست تا هر چیزی به اندازه و درست مصرف شود.

خواهرم همیشه بین نماز مغرب و عشا سوره ی واقعه می خواند تا روزیمان برکت پیدا کند.

...

خدا رو شکر، دستمان به دهنمان می رسد.