در گیر و دار امور روزمره ی زندگی،‌ روزی در خود نگریستم : چه می کنم؟ به چه می خواهم برسم؟  ارزشش را دارد که خود را صرف این امور کنم؟ وضعیت موقعی بدتر بود که پشت سرت نگاه می کردی و چیز ی برای گفتن نداشتی، هیچ به جز پشیمانی

یاد آن موقع هایی می افتادم که موضوع انشاء " تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟ " بود. وقتی که ایام، به خوردن و خوابیدن و نلویزیون نگاه کردن و این قبیل امور روزمره ی زندگی می گذشت؛ برای نوشتن خاطراتی از 93  روز از زندگی، نیم صفحه هم زیاد بود.

یک فصل از زندگی ام را نمی دانستم چگونه سپری کرده ام! آن روز ها این حالات برایم عجیب نبود، وقتی که می دیدم همه ی هم کلاسی هایم نیز اینگونه اند. الان چون همه به این بیماری دچارند، برایم عجیب است. همه مان غرق شده ایم در این حجمه ی انبوه  زندگی ماشینی! قدری به " خودمان " بپردازیم. تا کی باید خودم را صرف زندگی کنم که شاید به من نیشخندی بزند؟

این موضوع وقتی مثل خوره به جانم افتاد که، این سخن مولایم علی (ع)  را دیدم " هر کس دو روز از زندگی اش مثل هم باشد؛ ضرر کرده"

من نمی خواهم ضرر کنم

... و این تازه ابتداء راه است